جدول جو
جدول جو

معنی دل ناره - جستجوی لغت در جدول جو

دل ناره
آه و سوز دل، غصه ی درونی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ رَ / رِ)
خیره دل. متعجب. متحیر. سرگردان:
هم از کار آن داس دل خیره ماند
بر آن بت بنفرید و زآنجا براند.
اسدی.
ببد دایه دل خیره آمد دوان
سخن راند با دختر از پهلوان.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دِ زُ)
نازکدل. که زود رنجد. که زود غمگین شود. که زود گرید. که زود ملول شود. که زود اندوهمند گردد. رقیق القلب. لین الفؤاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سریعالتأثر. زودرنج
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ)
دل نهنده. کسی که توجه کند و خاطر خود را استوار نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ یِ تَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز که در 36هزارگزی شمال ایذه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 196 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ / رِ)
کاری که همه مردم ده با هم انجام دهند چون حفر جوی و ساختن بنایی. (یادداشت مؤلف) ، وجهی که همه می پردازند. (در لهجۀ بختیاری) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ /دِ)
ساده دل. دل صاف. بی کینه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ دَ / دِ)
دل صاف. دل بی کینه:
یکی را چو سعدی دل ساده بود
که با ساده رویی درافتاده بود.
سعدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَمَ / مِ)
کتاب و نامۀ عدل:
چو دست را به قلم برد و عدل نامه نوشت
قلم شود به سر تیغ داد، دست ستم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ رَ)
دهی است از دهستان ایل تیمور، بخش حومه شهرستان مهاباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ رِ)
عبارت از تخت سلیمان علیه السلام است. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). تخت سلیمان، در فارس. (از ناظم الاطباء) ، عمارت جمشید را نیز گویند و آن یکصدوچهل ستون بوده و بر بالای آن قصری ساخته بوده اند یکصدوشصت گز. (برهان). عمارت جمشید را نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). تخت جمشید که در فارس واقع است. (از ناظم الاطباء). چل منار:
وربلندی درشت میخواهی
میلی از چل مناره در برگیر.
سعدی (صاحبیه).
رجوع به چل منار وچهل مناره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو پاره
تصویر دو پاره
دو نیمه شده دو نصفه
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که در پیش در قلعه و محوطه خانه کشند، پرده ای که در پیش در خانه آویزند، درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل دار
تصویر دل دار
معشوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دل واره
تصویر دل واره
قلب مصنوعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دل داده
تصویر دل داده
عاشق
فرهنگ واژه فارسی سره
احساساتی، باعاطفه، حساس
متضاد: سنگین دل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اضطراب، تشویش، دلهره، قلق
متضاد: آرامش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شجاع، پر جرأت، بی باک، یار
فرهنگ گویش مازندرانی
بازیچه، سهل، آسان
فرهنگ گویش مازندرانی
دل گشا، فرح بخش
فرهنگ گویش مازندرانی
آه از نهاد برکشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی